پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

pesaram

عشقی فراتر از زمان

اولین شعر کامل پارسا

9/8 سه شنبه عصر دیدم داری یک روز آقا خرگوشه را کامل میخونی بسیار ذوق کردم این شعر با حرکات بسیار سریع دویدن همراه است گویا خجالت میکشی بمونی و بخونی دومین شعرت هم جوجه طلای بود. از اندوخته هات بگم  اینکه سوره حمد را تا نصفه بلدی و اینکه صلوات را کامل میگی این کارو از اسفند دود کردن من روی سرت یاد گرفتی بازم خدا را شکر .و اینکه اعداد انگلیسی را تا 4 و فارسی تا 10 میگی البته اگه دوست داشته باشی و اینکه عاشق تجسوس در میز توالت منی با اینکه کلی مواد خطرناک در  آنجا جاسازی کردم بی هیچ ترسی میری سراغش و من عصبانی از این بابت.
21 آذر 1390

فکرهای مامانی

8/29 خیلی سخته حتی فکر این موضوع که میخوام از شیر بگیرمت این ساعت ها با خودم کلنجار میرم که کمی بیشتر گرمای وجودت را احساس کنم اما شبها جدیدا بیدار باش هستم یاد زمانی افتادم که مجبور بودم بخاطر دندان گرفتن دندانهای محترمتان در تاب خوابت کنم وای یادش بخیر از 10 دقیقه تا 45 دقیقه مجبور بود برات حرف بزنم و دائم سر پا باشم تا بخواب میرفتی .اما این بار چه کنم با این احساس یعنی دوباره ماجرای شگفت انگیز دارم؟؟؟ الان ساعت 1.5 و تو در تابت بخواب رفتی مورچه و خرگوشت هم در آغوشت هست و در تماشایی ترین لحظه البته روحانی بیشتر به حالت میخوره،هستی میدونم اگه بلندت کنم حتما بیدار میشی پس آسوده بخواب. ...
21 آذر 1390

خاطرات از شیر گرفتن

9/1 از امروز تصمیم گرفتم دیگه بهت بعدظهر شیر ندم البته تو هم مقاومت میکردی و نمیخوابیدی اولین قدم این بود که دیگه پیش کامپیوتر نشینم این پروسه تا از شیر گرفتن نهایی ادامه دارد. 90/9/1 برای از شیر گرفتن شب هم عزمم راسخ شد با مرتضی هم هماهنگ شدم تا دیدم پارسا میگه اوف شده م ه م ه روش به سفارش مادر شوهر جون چسب زدم و با رژقرمز حسابی خونی رنگش کردم موقع خواب هر 2 کنار پارسا خوابیدیم پارسا هم وسط ما بود که راه فرار نداشته باشه مرتب پارسا سراغ منو میگرفت  مرتضی هم میگفت سینه اش زخم شده خوابیده این ترفند ادامه داشت تا پادشاه ساعت 11 خوابید و ساعت 3.5 بیدار شد دوباره مرتضی از محل خواب اصلیش یعنی پذیرایی به اتاق خواب آمد و خواباندش و آخرین...
21 آذر 1390

ذوق و درد دل

٨/١١ دلبندم صحبتهات برام هرروز شادی و آرامش به ارمغان میاره و شکر میکنم اونکه باعث این شادی برام شد. وقتی از پله ها بالا یا پایین میریم شروع به شمارش میکنی ١٢٣٤ one two three four     اما یک درد دل کوچولو دارم کی میشه جواب سوالمو بدی که با وجود این خانه های کوچک و این همه اسباب جاگیر مثل راحتی و صندلی ... آدم ها باید کنار هم باشند و زندگی کنن اما تو این شیوه را دوست نداری و تا من کنار بابات میشینم میگی پاشو اذیت نکن ؟؟؟  آخر طفل زیبایی من من چه آزاری به بابات رسوندم که اینگونه مدافع حقوقش شدی؟ البته حق هم داری با این برنامه ها که تو به علت دوست داشتن و شیطنت باپدرت اجرا میکنی باید مرتضی را اذیت کرد. ...
21 آذر 1390

تم تولد و کادو آن

90/8/25 تم تولدت را ماشین انتخاب کردم و تمام خریدا را انجام دادم برای کادو تولد هم رهسپار پاساژ شدیم تا ماشن شارژی برات انتخاب کنیم بین 2 ماشین ماندیم حالا تا دی کلی وقت داریم البته از نکات جالب این بود که تا رفتیم ماشینا را دیدی هر لحظه یکی را طلب میکردی زمانی متوجه ات شدم که صورت باباتو با دو دست زیبات گرفتی تا به تو توجه کنه اما دیدی بازارت برا من داغتره آمدی بغل من.والا به علت محدودیت جا نمیدونم اجازه خرید بدم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا که این پروسه همینطور مانده.تا تولددددددد
21 آذر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به pesaram می باشد